حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰكِنَكُمۡ لَا يَحۡطِمَنَّكُمۡ سُلَيۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ
(بعد حرکت کردند) تا هنگامی که به وادی مورچگان رسیدند، مورچه ای گفت:«ای مورچگان ! به لانه های خود بروید تا سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکنند در حالی که نمی فهمند».
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكٗا مِّن قَوۡلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّـٰلِحِينَ
پس (سلیمان) از سخن آن (مورچه) تبسمی کرد (و) خندید، گفت :« پروردگارا ! به من توفیق ده تا شکر نعمتهایی را که بر من وبر پدر و مادرم ارزانی داشته ای بجای آورم، و (توفیق عطا فرما تا) کار(های) شایسته ای که تو خشنود شوی، انجام دهم، ومرا به رحمت خود در( زمره ی) بندگان صالحت در آور ».
وَتَفَقَّدَ ٱلطَّيۡرَ فَقَالَ مَالِيَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ كَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِينَ
و (سلیمان) از حال پرندگان جویا شد، و گفت :«مرا چه شده است که هدهد را نمی بینم، یا اینکه او از غایبان است ؟!
لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِيدًا أَوۡ لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَيَأۡتِيَنِّي بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٖ
قطعاً او را به کیفر شدید کیفر خواهم داد، یا او را ذبح خواهم کرد، یا (باید) دلیلی روشن (برای غیبتش) برای من بیاورد ».