بود مردى پيش ازين نامش نصوح | بد زدلاكئ زن او را فتوح |
بود روى او چورخسار زنان | مردئ خود را همى كرد او نهان |
او بحمام زنان دلاك بود | در دغا وحيله بس چالاك بود |
سالها مى كرد دلاكى وكس | بو نبرد از حال وسر آن هوس |
زانكه آواز ورخش زن وار بود | ليك شهوت كامل وبيدار بود |
دختران خسروانرا زين طريق | خوش همى ماليد ومى شست آن عشيق |
توبها مى كرد و پادر مى كشيد | نفس كافر توبه اش را مى دريد |
رفت پيش عارفى آن زشت كار | كفت ما را در دعايى ياد دار |
؟؟؟ سرا ودست آن آزاد مرد | ليك چون حلم خدا پيدا نكرد |
سست خنديد وبگفت اى بد نهاد | زانكه دانى ايزدت توبه دهاد |
آن دعا از هفت كردون در گذشت | كار آن مسكين بآخر خوب كشت |
يك سبب انگيخت صنع ذى الجلال | كه رهانيدش ز نفرين ووبال |
اندر آن حمام پر مى كرد طشت | كوهرى از دختر شه ياوه گشت |
كوهرى از حلقهاى كوش او | ياوه كشت وهر زنى در جست وجو |
پس در حمام را بستند سخت | تا بجويند اولش در بيخ رخت |
رختها جستند وآن پيدا نشد | دزد كوهر نيز هم رسوا نشد |
پس بجد جستن كرفتند از كزاف | در دهان وكوش واندر هر شكاف |
بالك آمد كه همه عريان شويد | هر كه هستيد از عجوز وكر نويد |
يك بيك را حاجيه جستن كرفت | تا پديد آيد كهر دانه شكفت |
آن نصوح از ترس شد در خلوتى | روى زرد ولب كبود از خشيتى |
كفت يا رب بارها برگشته ام | توبها وعهدها بشكسته ام |
كرده ام آنها كه از من مى سزيد | تا چنين سيل سياهى در رسيد |
نوبت جستن اگر در من رسد | وه كه جان من چهـ سختيها كشد |
اين چنين اندوه كافر را مباد | دامن رحمت كرفتم داد داد |
كر مرا اين بار ستارى كنى | توبه كردم من ز هر ناكردنى |
من اگر اين بار تقصيرى كنم | پس دكر مشنو دعا وكفتنم |
در ميان يا رب ويا رب بدو | بانك آمد از ميان جست وجو |
جمله را جستيم پيش آاى نصوح | كشت بيهوش آن زمان پريد روح |
بعد آن خوف وهلاك جان بده | مژدها آمد كه اينك كم شده |
از غريو ونعره ودستك زدن | پر شده حمام قد زال الحزن |
آن نصوح رفته باز آمد بخويش | ديد چشمش تابش صدر؟؟؟ وز پيش |
مى حلالى خواست از وى هر كسى | بوسه مى دادند بر دستش بسى |