يا بهلول انى رأيت والدتي توقد النار بالحطب الكبار فلا تقد الا بالصغار وانى أخشى ان أكون من صغار حطب جهنم قال فسألت عنه فقالوا ذاك من أولاد الحسين بن على بن ابى طالب رضى الله عنهم قلت قد عجبت من ان تكون هذه الثمرة الا من تلك الشجرة نفعنا الله به وبآبائه قال الشيخ ابو بكر الواسطي [روزى اين آيت مى خواند فرمود كه نى نى خلق بعبث نيافريد بلكه خواست كه هستىء وى آشكارا شود واز مصنوعات وى بصفات كماليه او راه برند. وكفته اند شما را ببازى نيافريده ايم بلكه براى ظهور نور محمد عليه السلام آفريده ايم چودر ازل مقرر شده بود كه آن كوهر تابان از صدق جنس انس بيرون آيد پس او اصلست وشما همه فرع اوييد
هفت ونه و چار كه پرداختند | خاص پى موكب او ساختند |
اوست شه وآدميان جمله خيل | اصل وى وجمله عالم طفيل |
اى ظهور تو بكلى نور نور | كنج مخفى از تو آمد در ظهور «١» |
كنج مخفى بود ز پر چاك كرد | خاك را تابان تر از أفلاك كرد «٢» |
كنج مخفى بد ز پرى چوش كرد | خاك را سلطان باطلس پوش كرد |
خويش را نشناخت مسكين آدمي | از فزونى آمد وشد در كمى «٣» |
خويشتن را آدمي ارزان فروخت | بود اطلس خويش را بر دلق دوخت |
اى غلامت عقل تدبيرات هوش | چون چنينى خويش را ارزان فروش «٤» |
(١) لم أجد
(٢) در اواخر دفتر يكم در بيان قبول كردن خليفه هديه را إلخ
(٣) در أوائل دفتر سوم در بيان حكايات ماركيرى كه اژدهاى افسرده را مرده پنداشتند إلخ
(٤) در اواخر دفتر پنجم در بيان دست و پاى امير بوسيدن ودوم بار لابه كردن إلخ
(٢) در اواخر دفتر يكم در بيان قبول كردن خليفه هديه را إلخ
(٣) در أوائل دفتر سوم در بيان حكايات ماركيرى كه اژدهاى افسرده را مرده پنداشتند إلخ
(٤) در اواخر دفتر پنجم در بيان دست و پاى امير بوسيدن ودوم بار لابه كردن إلخ